کسی کز غمزه ای صد عقل بندد


گر او بر ما نخندد پس که خندد

اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید


بود انصاف و انصاف آن پسندد

دلا می جوش همچون موج دریا


که گر دریا بیارامد بگندد

چو خورشیدی و از خود پاک گشتی


ز تو چنگ اجل جز غم نرندد

شکرشیرینی گفتن رها کن


ولیکن کان قندی چون نقندد